دل خسته
گام بر میدارم در کوچه های بی کسی و تنهایی را با تمام وجودم در آغوش گرفته ام و تنها همدم من قطرات بارانی است که با اشک های من همراه می شوند و غبار دلگیری را از چهره من می زدایند تا هررهگذری با غم من آشنا نشود . سالهاست من رازهای خود را با آسمان در میان میگذارم و بار غمم را به دوش شمس و درد و دل با ماه میکنم. دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است.
نوشته شده در شنبه 90/8/14ساعت
11:12 عصر توسط هلیا نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |